نوشته های یک قلم

نارنجکی برای تمام فصول

نوشته های یک قلم

نارنجکی برای تمام فصول

پیوندهای روزانه

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

استان فارس به عنوان یکی از بزرگترین و حساس ترین استان های کشور به قول امام خامنه ای باید در "قله" باشد. اما گویی این استان پهناور بیش از وسعت و بلندای خود مشکل دارد و فرسنگ ها از قله ی خود دور شده است. مشکلاتی که شاید بیش از آنکه واقعی و ناشی از ضعف های طبیعی و ظرفیت های آن باشد، متاثر از برخی اتفاقات و رفتارهای سیاسی است.

پرواضح است که توسعه ی پایدار سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی هر منطقه تا سرحد رسیدن به قله های پیشرفت و عدالت، نیازمند عواملی است، که مهمترین آن ها برنامه ی جامع، منابع و ظرفیت های طبیعی و نیروی انسانی کارآمد مطابق با برنامه ی مورد نظر است.

بی شک در این بین نیروی انسانی مهمترین عوامل است. چرا که توسعه ی سیاسی با تمام جوانب آن در نهایت خود محتاج انسانهایی رشد یافته است.

برنامه ی جامع توسعه ی استان نیز در نهایت با دستان با کفایت مدیران لایق و متعهد به فعلیت می رسند. به همین دلیل یکی از ضروریات اساسی استان، تربیت نیروی انسانی و میدان دادن به آن ها، جهت کسب تجربه تا رسیدن به نقطه ی مورد نظر است.

کسب تجربه و تربیت نیروی انسانی در تمامی حوزه های سیاسی، فرهنگی، آموزشی، اقتصادی، مدیریتی و... با نگاه تنگ نظرانه، سلیقه ای، قبیله گرایی، سهم بندی شده و به دور از شایسته سالاری در تمام زمینه ها در تناقض آشکار است.

نگاه حزبی و سلیقه ای و مبتنی بر منافع سیاسی گذشته از عدم به کارگیری ظرفیت های موجود در نهایت به فرار نیروهای انسانی متخصص و متهد منجر خواهد شد که حاضر نیستند در فضای آلوده ی سیاسی حاکم به فعالیت بپردازند.

این نوع نگاه ها از موانع پیش روی پیشرفت استان فارس است. اگر قرار باشد به سوی قله حرکت کنیم قبل از هرچیز باید این موانع از سر را برداشته شود. موانعی که همیشه برای برداشت آن با سدها و مقاومت های جدی روبرو هستیم از جمله قدرت طلبی و نگاه منفعت جویانه ی احزاب سیاسی و افراد صاحب نفوذ.

شاید بسیاری انتظار داشتند که در طول دولت دکتر احمدی نژاد که داعیه دار حل این معظل بود وضع به گونه ای دیگر رقم بخورد. چراکه دولت نهم از سویی مخالف جدی اصلاح طلبان بود و از سویی گرچه مورد حمایت برخی طیف های اصولگرا بود ، اما همیشه خود را برآمده از رای ملت می دانست و نه حمایت احزاب اصولگرا و از همین رو همیشه سعی داشت تا مرز خود را با طیف های سنتی اصولگرایان مشخص کند.

قصد نگارنده بر آن است تا با نگاهی گذرا به 6 سال اندی عملکرد دولت نهم و دهم در فارس به جریان شناسی آن با محوریت تقسیم مسئولیت ها و  شیوه ی بکارگیری مدیران به این مقوله بپردازد.

چرا که جهت درک وتحلیل شرایط موجود و اصلاح آن در آینده نیازمند نگاهی واقع گرایانه به گذشته ی نه چندان دور هستیم.

پرده اول:

روی کار آمدن دولت نهم در سال 84 با رویکردی عدالتخواهانه به مقوله سیاست، اقتصاد، اجتماع و به ویژه سیاست خارجی فصل جدیدی را در مناسبات جهانی و داخلی رقم زد که بسیاری از نتایج گرانبهای آن را نمی توان نادیده گرفت.

سفرهای استانی و حضور در میان مردم و ایستادگی در مقابل جریانات برآمده از قدرت و ثروت و نگاه انقلابی و خدمت محور به مسئولیت ها و باز نمودن درهای مدیریت کلان و جزء کشور به طور طبیعی نسل جدیدی را از مدیران جوان و انقلابی پرورش داد که شاید امروز اندک باشند اما تاثیر گفتمانی آن عمیق تر از ظاهر کمی آن است.

اما در این میان فارس و شیراز آهنگی مخالف با جو حاکم بر کشور را می نواخت. استاندار فارس درب های مدیریت استان  را بر روی احزاب و خانواده های متنفذ گشود و تمام آنها را از بخشی از قدرت استان بهره مند ساخت اما در مقابل راه را بر جوان های متخصص و متعهد و البته مستقل بست. فارس در دولت نهم چهره ی یک دولت در دولت با رویکردی محافظه کارانه و صبغه ی تکنوکراتانه به خود گرفت تا این استان همچنان در حسرت یک مدیریت مستقل و  متعهد به آرمان های اصیل انقلاب بماند.

ملاک انتخاب مدیران در دوره ی مهندس رضازاده:

1- انتساب به احزاب، جریانات سیاسی به خصوص راست سنتی

2- انتساب به بیوت یکی از روحانیون متنفذ

3- دارا بودن قدرت سیاسی تا بدانجا که بتوان سهمی برای آن درنظر گرفت.

در آن سال ها دو دلیل عمده باعث عدم انتقاد و آرام بودن فضای سیاسی استان علی رغم تمام کاستی ها به خصوص سهم دادن به احزاب و جناح ها و خانواده ها و بیوت روحانیت بود.

1- اول آنکه احزاب و گروه ها ی ریشه دار و صاحب تریبون و قدرت سهم خود را از دولت و مجلس گرفته بودند و دلیلی برای بر هم زدن بازی پرمنفعت نبود و شاید اگر انتقادی می شد باید امروز به تحلیل دلایل آن می نشستیم. 

2- نسل جدید و انقلابی و دلبسته به آرمان انقلاب در آن روزگار از لحاظ کمی و کیفی به آن درجه نرسیده بود که بخواهد در مقابل این نگاه محافظه کارانه بایستد.

پرده دوم:

با پیروزی دکتر احمدی نژاد در انتخابات 88 و به تبع آن روی کار آمدن دکتر احمدزاده گمان می رفت این هژمونی و تناسب قدرت در فارس تا حدی به نفع گفتمان عدالتخواهی عوض شود. احمدزاده در بدو امر نیز همین رویه را در پی گرفت. نگاهی عدالتخواهانه و رویکردی انقلابی، عدم توجه به احزاب و گروه هایی که استان را ملک طلق خود می پنداشتند و ایستادگی در مقابل سهم خواهی عده ای ، از وی یک چهره ی محبوب ساخت که انصافا اگر در میانه راه از ترس مار به اژدها پناه نمی برد، شاید امروز وضع به گونه ی دیگری بود.

احمدزاده از دو مرحله کار یعنی کوتاه کردن دست اشخاص خانواده ها و احزاب از قدرت  و دوم روی کار آوردن افراد با صلاحیت، یک قسمت که همان مرحله اول باشد را خوب انجام داد اما در نگاه دوم با سستی و وادادگی مفرط مواجه شد و استان را دچار معزلی دیگر کرد که آسیب های آن به تفکر عدالتخواهانه به مراتب سنگین تر بود.

روی آوردن به افراد غیربومی و غیرمتعهد (ازا این جهت قید غیر متعهد به کار رفت که صرف غیر بومی بودن دلیل بر ناکارآمدی نخواهد بود) جریان انحرافی و برخی نمایندگان معلوم الحال، باعث شد که از یک طرف بهانه جویی ها موجه جلوه کند و از سوی دیگر گفتمان عدالتخواهی که احمدزاده خود را داعیه دار آن می دانست به شدت ضربه بخورد.

مخالفین احمدزاده در طول دوسال از هیچ تلاشی چه صحیح و چه غلط برای برکناری وی دریغ نکردند.

دلایل این عده که طیف وسیعی از روحانیون، دانشگاهیان، نظامی ها، سیاسیون، نمایندگان مجلس و ... را در بر می گرفت به طور خلاصه در چند مورد می توان نام برد:

1- غیر بومی بودن

2- بی تجربه بودن

3- وابستگی به جریان انحرافی

4- بی احترامی به بزرگان و پیش کسوتان

  شاید منظور  از " احترامی به بزرگان و پیش کسوتان" همین باشد که در حال حاضر در دوره ی استاندار جدید اتفاق افتاده. چرا که به نظر می رسد از میان تمام دلایل یک دلیل واقعی وجود داشت و آن هم همین مورد آخر بود " احترام به بزرگان و پیشکسوتان" که معنای حقیقی و آنچه در عالم سیاست از آن فهمیده می شود تقسیم مسئولیت ها بین نمایندگان و معتمدین بزرگان و احزاب پیشکسوت استان بود.

 احمدزاده نیز با تمام حاشیه ها و نقدهای منصفانه و غیرمنصفانه در پایان به جریان انحرافی پیوست تا باز قصه ی پرغصه ی فقدان مدیریت متعهد، متخصص، مستقل و انقلابی با رویکرد عدالتخواهانه و مردم محور همچنان ادامه یابد و ملاک های انتخاب مدیران همچنان غیر از آن باشد که منطبق بر گفتمان عدالتخواهی است.

ملاک های انتخاب مدیران و به کار گیری نیروها در دوران احمدزاده:

1- دوستی با شخص استاندار که اغلب از تهران و دانشگاه آزاد به شیراز آمده بودند

2- مرزبندی صریح و مخالفت جدی با احزاب و گروه های منتسب به راست سنتی

3- عدم انتقاد به مدیریت حاکم

4- مدح جریان انحرافی و لیدرآن

5- حضور در اردوگاه مدیریت اجرایی استان در جنگ سیاسی با مخالفین استاندار

پرده سوم:

پس از رفتن احمدزاده استانداری فارس بیشتر شبیه به باشگاه پرورش اندام شد تمام کسانی که از مسئولیت ژست و قدرت آن را دیده بودند در استانداری و سایر مسولیت های استان به زورآزمایی و نشان دادن خود پرداختند  که در این میان نیز آنچه مشاهده نمی شد توجه به گفتمانی بود که شاید حزب الله تمام تخم مرغ های خود را در آن سبد گذاشته بود.

باز ارادتمندان به ساحت رئیس دفتر رئیس جمور و اقارب آن تا هرآنچه بالا رود و پایین آید مسئولیت ها را در یک دوره ی کوتاه قبضه کردند گرچه بسیاری از آنان سرپرست بودند اما توجه به صلاحیت اعطای مسئولیت مورد توجه است.

اما اتفاق بسیار مهم و قابل تامل در این مدت اعتراضات به استاندار فارس بود. اعتراضاتی که شعار اصلی آن مقابله با جریان انحرافی و حضور سجادی سرپرست استانداری فارس بود.

در این بین تکاپو جهت عزل سجادی و انتصاب استانداری که بتواند "احترام بزرگان را حفظ کند" شدت گرفت. گزینه های متعددی برای استاندار فارس مطرح شدو گزینه هایی که بیش از آنکه بتواند معیارهای شرعی و عقلی را جهت تصدی استاندار فارس داشته باشد برآمده از نزدیکی و اعمال سلیقه های احزاب و جناح های سیاسی بود.

بالاخره سجادی عزل شد و باز هم بر محجوریت گفتمان انقلاب افزوده شد. گفتمانی که تحلیل ها و عملکردهایش را مبتنی بر عدالت و مردم محوری و توسعه همه جانه استان می دانست.

ملاک انتخاب مدیران در طول سرپرستی سجادی:

در این دوره به دلیل کوتاه بودن انتساب خاصی صورت نگرفت و اغلب همان ملاک های دوران احمدزاده جهت کسب مسئولیت کفایت می نمود چراکه هنوز نقش احمدزاده و معاون سیاسی استانداری پررنگ بود.

پرده چهارم:

پس از مدت ها کش و قوس و درگیری های فراوان و پیشنهادهای متعدد بالاخره عابدین استاندار فارس شد استانداری که علی رغم فریادهای اصولگرایان و برخی نهادهای دیگر نه بومی بود و نه باتجربه و متخصص(کارنامه ایشان اینگونه می گوید نه قضاوت ما) انتساب به جریان انحرافی نیز از دیگر مشخصه های این استاندار است که ظاهر آن نشانی از این نزدیک ندارد اما چه شد که مخالفت ها پایان گرفت و دیگر فریاد منتقدین شنیده نمی شود و بعضا حمایت می کنند.

دلایل این پارادوکس ها و تناقضات رفتاری در خصوص دو مدیر غیربومی و کم تجربه( در حد استان فارس) در مجالی دیگر دوستان خواهند گفت. اما در همین چند هفته گویی نشانی از تغییر در رویه گذشته و ملاک انتصابات به چشم نمی خورد که وضع بدتر نیز شده است.

عابدین گویا ماموریت دارد دهان های منتقد را ببندد و اوضاع را آرام کند و این همان چیزی است که باعث شده که اوضاع به دوران ماقبل احمدزاده برگردد. 

ملاک انتخاب مدیران در دوره ی مهنس عابدین(تا به امروز):

1- وابستگی به راست سنتی یا همان گروه منتقدین که قرار است ساکت شوند

2- وابستگی به سایر منتقدین تندرو از جناح اصولگرا

3- دوستی و همراهی با ایشان از تهران

نتیجه گیری:

1- بررسی اجمالی فوق نشان می دهد که در بیش از 6 سال گذشته، ملاک انتخاب مدیران و به نوعی تربیت نیروی انسانی که قرار است جایگزین نسل اول مدیران شود غیر از آن چیزی است که در قاموس انقلاب اسلامی باید باشد و با این شیوه و اعمال سلیقه های سیاسی و چنبره ی احزاب و گروه های صاحب قدرت بعید است تا مدتها به قله ی مورد نظر رسید.

2- از سال 84 تا کنون در فارس گویی مدیران متعهد و متخصص و البته مستقل و نسل سوم و جریان سوم انقلاب جهت حضور در عرصه های مدیریتی راهی جز انتساب به یکی از دو جریان انحرافی و راست سنتی ندارند. ایشان جهت کار و حضور در عرصه ی سیاسی و مدیریتی استان یا می بایست راست می بودند و یا منحرف یا قدرت سیاسی قابل توجهی می داشتند و یا آقازاده بودند و حضور آنان در صورت مخالفت با گروه های مذکور نتیجه ای جز حذف در پی ندارد.

3- تناقض و پارادوکس مدعیان اصولگرایی در جای خود به عنوان یک نمونه ی عینی از فعالیت سیاسی برخی نیروهای انسانی رشیدنیافته ی استان ضرورت پرورش نیروی انسانی متعد و انقلابی را دوچندان می کند. چرا که این قبیله نشان داده اند که انتقاد و انقلابی گری آنها تا کجا ادامه دارد و چقدر واقعی است. و آیا اساسا اگر دو استاندار با ملاک های مشابه وجود داشته باشند که یکی سهم آنها را در نظر بگیرد و دیگری این کار را نکند چه برخوردی با آن خواهند داشت و آیا اساسا این برخورد مطابق مولفه های اصولگرایی به معنای حقیقی است یا خیر؟

حال باید به کرسی چاره نشست و فکری کرد. آیا با این نوع نگاه به عرصه های مدیریت و مسئولیت و نیروی انسانی میتوان به قله رسید؟ اگر نه چه راه کارهایی برای حل این معضل و نگه داشتن لگام جنون آور قدرت طلبی ، اقتدار گرایی و حزب سالاری به عنوان یکی از موانع جدی تربیت نیروی انسانی و میدان دادن به نسل جدید مدیران وجود دارد؟

  • بنده خدا

غیبت امام زمانه را هر کس به طریقی تفسیر می کند و طبق تفسیرش بدنبال راه حلی برای پایان  آن ارائه می دهد .

یکی بالا بردن حجم دعا و زیارت را راه حل میداند ، یکی جلسه گرفتن و سینه زدن ،  یکی چله گرفتن و... وهر طریقی که در آن بتوان امام زمان (ع) را احظار کرد تا بیاید و جهان را از این همه  ظلم وستم نجات دهد.

من اما غیبت را نتیجه تاریخی ناشکری انسان می دانم .

با ماشین زمان دهنتان به عقب برگردید تا به ابتدای خلقت برسید  اولین انسانهای مخلوق آدم (ع)  وحوا را بیاد بیاورید سپس روی خط زمان جلو بیایید تا به خضر و شیث برسید به حرکت ادامه دهید ابراهیم (ع) ، اسماعیل (ع)  ، نوح (ع) ، لوط (ع) ، صالح (ع)  ، یعقوب(ع)  ، یوسف(ع)  ، موسی (ع) ، عیسی(ع)  ، محمد(ع)  ، اینجا بایستید ، اینجا دیگر داستان پیامبران تمام می شود ، اگر بخواهیم یک نتیجه مشترک از داستان تمام پیامبر ها بگیریم احتمالاً یکی از آنها نا شکری و عدم تمکین نوع بشر به راه حقی است که این شخصیتها پیام آور آن بودند اگر در داستان تک تک پیامبران سیر کنیم سرکشی قومشان و تنها گذاشتن آن حجت خدا ، قصه سختی ها و مشقات او در راه هدایت و راهنمایی به سمت هدف زندگی انسان نمایان است ، این قصه در مورد قوم  فرزندان یعقوب یا همان بنی اسرائیل به اوج خود می رسد و کار این قوم دنی از سرکشی فرمان یعقوب توسط فرزندان به کشتن  هفتاد  پیامبردرروز و تحریف کتاب آسمانی و... می رسد .

از این به بعد تاریخ شاهد فعالیت قومی است که در مخالفت ورزیدن با خدا و حجج بر حقش از هیچ عملی فرو گذار نیستند  و شاید همین سرکشی است که تعداد زیادی از پیامبران خدا برای هدایت این قوم می ایند همین کشتن هفتاد پیامبردر روز نشان بزرگی است که خدا پیامبران زیادی را برای هدایت این قوم روانه میدان کرده است .

یوسف(ع)  ، بنیامین(ع)  ، سلمیان(ع)  و... تا موسی (ع)  اما این قوم اراده هدایت ندارند ، این البته فقط مختص بنی اسرائیل نیست دیگر انسانها نیز با بی ارادگی خود در شناخت حجت حق و پیدا کردن راه حقیقت در این  گناهها شریکند .

 پیامبر آخرین از حجاز ظهور می کند خوانده ایم که چه سختی هایی را تحمل می کند تا دعوتش به  ثمر می نشیند  دعوتی که بزودی جهانی میشود و مبلغان آن عرصه گیتی را برای گسترش ان می پیمایند  نوع بشر از راهی جدید برای هدایت مطلع میشود ولی در عمل نوع بشر چه می کند ؟ تا وقتی که نبی زنده است با اویند لیکن با رفتن او علی (ع)  تنها می ماند و دختر پیامبر (ع)  با چنان وضعی شهید می شود ، کرسی اجرای فرامین حق از دست حجت الهی خارج می شود  ، حسن  (ع)  زهر خورانده میشود و حسین (ع) در میدان به مسلخ می رود  ، فرزندان آنها نیز  پی در پی در گوشه زندان و یا در کنج عزلت یا در چنگ حکام جور زندگی خود را می گذرانند و نوع بشر هم یا با دانستن حق یا بخاطر بی ارادگی دریافتن حقیقت کاری نمی کند و این بی ارادگی اش باعث میشود تا حقیقت در خفا بماند .

می گویند علی(ع)   پس از سقیفه به سفارش پیامبر با فاطمه (ع)و فرزندانش به دیدار تمام اصحاب رفت و به یا دآورد  گفته ها و سفارشات پیامبر را و خواست از آنها که  با سر تراشیده و شمشیر آخته در قراری حاضر شوند و علی (ع) از پیامبر شنیده بود که اگر به اندازه انگشتان دستت یار وهمراه یافتی قیام کن و حق را باز ستان .اما در قرار جز چهار یا پنج  نفر حاضر نشدند .

همچنین منقول است روزی فردی به دیدار امام صادق (ع) می رفت بهلول خود را به وی رساند و گفت از امام سئوال دارم و دستش را بالا آورد طوری که انگشتانش باز بود فرد در محضر امام  علامت بهلول را با انگشتانش به امام نشان داد امام تأ ملی کرد و دستش را بالا آورد و دو انگشتش را باز کرد .  ان فرد وقتی از زندان خارج شد به دیدار بهلول رفت و از جواب امام را به او داد و از وی خواست حکمت ای نسئوال رابگوید  بهلول گفت پرسیدم پنج یار داشته باشی قیام میکنی ، امام فرمود دو یار داشته باشم هم قیام می کنم .

داستانهای فوق الذکر نشان میدهد چرا باید حجت حقی که خالق برای نوع مخلوقش فرستاده تنها بماند این داستان ادامه می یابد تا به مهدی(ع)  می رسد مهدی (ع)  پیامبر نیست اما آخرین حجت حقی است که خالق برای امامت و رهبری انسان ها نگاه داشته ، اما بشری که تاکنون اثبات کرده که حاضر نیست که در راه حق بایستد و قربانی دهد تا  امام زمانه آنها را براه درتست راهنمایی کند و سکوت می کند تا کار بدست شیاطین جن و انس بیافتد و انها نیز با دروغ و شایعه وتحریف و در آخرین مرحله کشتن حجت حق  نور حقیقت را خاموش کنند دیگر لیاقت کسب حضور امامی را ندارد  باشد که قومی بیاید که حاضر باشد خود را فدا کند تا حقیقت بماند.

1200 سالی که از غیبت می گذرد  تنها علمای شیعه اند که روضه بازگشت می خواند در گوش انسانها تا بازگردند به هدفی که برای آن آفریده شدند عمامه بر سرعلمای شیعه  شاید نشانی است از  طناب داری که با حق خواهی خود به گردن آویخته اند و مردم را به سمتی می خوانند که حقیقت است اما هزینه دارد درد و سختی و مشقت و بر سر دار رفتن .

حسین را بیاد می اورند و در حزنش می گریانند تا نشان دهند برای ایستادگی در راه حق باید حسینی بود  اصلا این استراتژی شیعه است این موفق ترین استراتژی طول تاریخ است که هر سال بمناسبت عاشورا بگریی و یادآوری کنی به خودت  که نباید حسین را در میانه میدان تنها گذاشت  و نه تنها حسین که حسن که علی که محمد که عیسی که موسی که ابراهیم که نوح .

این روضه های  تراژدی غمبار گمگشتگی بشر است که مداحان شیعه آنرا می سرایند.که حتی اگر توسط روحانی ساده و بی علمی ترویج شود اثر خود را می گذارد چرا که در طول این سالها در سرزمین محدود به میان خلیج فارس تا دریای خزر قومی تربیت شده اند از نسل سلمان فارسی که با آمدن امامی که ارتباطی جنس از لایه های  زیرین ذات بشر با آنها دارد بپا می خیزند و آشوب می کنند و کشته می دهند تا محال باشد باری دیگر عاشورا و زهرخوراندن و فرق در محراب شکافتن تکرار شود .

خمینی معصوم نیست اما امام که هست وما مردمانی هستیم که در پاتزده خرداد 42 خود را قربانی ثبت  داستانی کردیم که نگاشت با خون که محال است دیگر حجت حق تنها بماند ، شاید این است که ایرانیان را لایق کرد که میزبان نور افشانی حقیقت از خاکشان باشند شاید این است که ایرانیان را طلایه دار جریان حق خواهی و عدالت طلبی و ایستادگی در برابر ظلم واستکبار کرده این که خمینی را تنها نگذاشتند  و خمینی اولین امام تاریخ  شد که قومی اینچنین فدایی حق یافت که به فرمانش انقلاب کردند و جان دادند و رزمنده شدند وجنگیدند و...

این که می گویم ایرانی دلیل دارم  ، چرا که در همین عصر در کشور همسایه امان عراق پس از قیام مردمی ملت عراق اماشان سید محمد باقر صدر تنها ماند و به شهادت تاریخ وقتی که ماموران حکومتی برای بردن وی امدند هیچکس اعتراضی نکرد و حرفی نزد تا اینکه امامشان را گرفتند و بردند و شهید کردند ، عراقی ها پیرو خط پدارن کوفی اشان شدند  اما ایرانی ها  موجودات دیگری هستند .

تا اینجا که ربط مستقیمی به تیتر مقاله نیافتید حق هم دارید  از این به بعد رابخوانید امید که به مراد دلتان برسید.

ولایت فقیه می دانید سکوی آزمایشی است برای اینکه لیاقت انسانها در ایستادگی پای حق محک بخورد  ، مطمئنا اگر در این امتحان سربلند بیرون بیایند لایقند برای ظهور امام زمانه غایبشان و اگر نه  ، نه .

شاید امام غائب  ظهور می کرد اگر نبرد هشت ساله ما ده ساله می شد و دنیا طلبی و کوته بینی و بی ارادگی ما خمینی را مجبور به نوشیدن جام زهر نمی کرد . شاید اگر  مردمان ایران هم با همت بیشتر خمینی را دراثبات ایستادگی تا آخر خط حق به آن دوست خال بر لب تنها نمی گذاشتند امروز جهان پر از سعادت و خوشبختی بود در سایه امامی معصوم  و شاید قیام انقلاب اسلامی مستقیماً به قیام مهدی متصل می شد  اما دریغ که در میانه راه بریدند وامتحان نمره قبولی نگرفت .

فتنه های آخر الزمانی همگی سعی دارند که این چراغ هدایت را خاموش کنند ، ولایت فقیه  . اگر هم درست دقت کنید می بینید که نوک پیکان تمام آنها ولایت فقیه است  چه جنبش سبز رنگ و جریان روشنفکری چه جریان انحرافی وکج اندیش یکی می خواهد ولایت فقیه را باسم دیکتاتوری حذف کند و یکی با ارتباط مستقیم به امام زمان  بدون نیاز به ولی فقیه .

فتنه های آخر الزمانی همه و همه می آیند تا قومی را که ادعای ایستادگی  پای حق دارد را بیازماید  با روشهای مختلف و طرق گوناگون  .

آنها می ایند تا ادعای ما را بیازمایند که : ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند .

فتنه ها یکی یکی می آیند تا بیازمایند قوم سلمان فارسی و قوم خمینی را تا اثبات کنند آیا براستی دل در گرو حقیقت دارند و آیا براستی در اقوام انسانی قومی رشد یافته که لیاقت حضور امام غائب را یافته ؟ آیا براستی این بار قرار نیست علی تنها بماند و حسن زهر خورانده شده ، حسین بر سردار رود ؟؟؟ آیا این بار بشر توبه کرده و گروهی ازآنان برخلاف رفتار مکتوب در تمام صفحات تاریخ قرار است حقیقت را بر زندگی و داشته های دنیوی اشان ترجیح دهند و سر وجان در راه حق ببازند ؟ آیا براستی که بشر در نبود امام معصومش به سمت شبیه ترین فرد به وی فقیهی عادل و عالم و شجاع و... که می یابد رفته تا تجدید بیعت کند و تا آخر پای این بیعت مردانه بایستند تا زمینه بازگشت منجی جهانی را از غیبتی که بشر به او تحمیل کرده فراهم کنند ؟

محوریت تمام فتنه های آخرالزمانی ولی فقیهند شبیه ترین  فرد به امام معصومی که غائب است .

اراده انسان در انتخاب طریق گوش جان سپردن به اوامر ولی فقیه است که می تواند به خالق این حقیقت رابنمایاند  که عصر بعثت دگر باره انسان آغاز گشته  ، بشر در توبه ای نصوح پیمان جانبازی در راه حقیقت بسته است و چنین امضای خون می دهد که حقیقت را از جان و داشته خویش  مقدم بداند و لیاقت حضور آخرین حجت حق را با پذیرش تمام هزینه هایش پیدا کرده واینک است که بشر با قیام جهانی اش از مصر و تونس و لیبی و بحرین و بزودی از اروپا و دیگر نقاط جهان تمام مکاتب و روشهای زندگی غربی وشرقی را به کناری میزند تا جهان میزبان قدوم دبیر کل تشکیلات هدایت  به سمت حقیقت باشد .

بشری که تنها راه آزادی از زندان رنج و دردهای زندگی لوکس و تکنولوژی زده اش را تبعیت از راه مجاهدینی یافته که پیرو ولی فقیهند.

 و ما را عهدی است با صبح  . الیس الصبح بقریب  ؟


همچنین بخوانید : تاملی در نامه آیت الله حائری به مشایی

  • بنده خدا
از بس ازدیگران نوشتم دلم گرفت کمی هم حدیث نفس میکنم .

وبلاگ پر افتخار نارنجک در اولین جشنواره وبلاگ نویسی خط بیداری با موضوع بیداری اسلامی توانست مقام دوم در بخش پادکستها را کسب کند .

برای شنیدن پادکستهای حقیر کافی است روی تصویر بالای هر مطلب که یک طرفش کله اژدهاست کلیک کنید .


مشغول کارم بودم که یکی از دانشجویان  وارد اتاق شد و بعد از سلام بامن و همکارم مشغول صحبت با همکارم شد . آدم خوبی است ولی به شدت وابسته به تفکر چپی ها و جنبش سبز از انجمن فرهنگ و سیاست دانشگاه شیراز که به تازگی به دیدار هاشمی رفسنجانی و بقیه همفکران خود رفتند .

داشتم به کارهایم میرسیدم که حرفهای این رفیق دانشجو توجهم را بر انگیخت گوش تیز کردم داشت به همکارم میگفت شماها اگر ولایتی هستید یک نامه بزنید به رئیس دانشگاه تا موضع خود را در قبال جریان انحرافی روشن کند .

 وسط حرف پریدم و گفتم که این کار به بزرگ شدن این جریان کمک میکند و  بنا بر امر رهبری ما اجازه ورود به این بحث و بزرگ کردن انرا نداریم .

همانطور که نا امیدانه وسائلش را جمع کرد تا خدا حافظی کند و بیرون برود گفت اتفاقا قصد ما هم همین است .

مو به تنم سیخ شد فعالان دانشجویی جریانهای مخالف راه افتاده اند تا بچه حزب الهی ها را تحریک کنند تا باسم مبارزه با مشایی کاری کنند که سودش را جریان سبز ببرد.

 


چند وقتی بود که در یکی از سایتهای مخالف نظام که اسمش شکار بسیجیه اسم بنده بعنوان یکی از سران بسیجی سرکوبگر اعلام شده بود وبعد تر ها فهمیدم شبکه ای موسوم به اندیشه هم اسم بنده و چند نفر دیگه رو خونده و گفته اینها رو مورد تفقد قرار بدید . از اینکه بنده حقیر رو لایق دونستید و بالاخره یکی توی این جهان بای نحو ما رو تحویل گرفت بسیار خورسندم .

فقط چند سئوال این دوستان چجوری میخوان ۱۰ میلیون بسیجی رو شناسایی کنند ؟

دوم اینکه ۶ماه ابتدایی بعد از انتخابات بنده سرباز بودم ازیک هفته بعد از انتخابات تا آذر ۸۸ می گن

" الاعمال بنیات " ما باور نمی کنیم.   انگار بدون اینکه حضور فیزیکی داشته باشیم یکی از سران بسیجی پنداشته شدیم که در برابر اغتشاشات گل کاشته . ما اینیم دیگه . کاش یکی پیدا میشد یک مصاحبه ای چیزی با ما می گرفت تا بعد از شهادتمون پخش کنه .

کجان پس  این روایت فتحیا؟ اگر اوینی زنده بود خدا بیامرز این فرصت طلایی رو از دست نمیداد .

حالا ازما گفتن بود .

یکی از دوستان گفته خیلی خودشیفته ای بابا من اول مطلب گفتم که میخوام حدیث نفس کنم  که چرا وقتی از بقیه حرف میزنیم نمیگید دگر شیفته تا از خودمون میگیم میشیم خودشیفته .

واقعا چرا ؟ داریم به کجا میرویم ؟

  • بنده خدا

مدتی که نبودم همه اش وقتم در همایشها و دوره های اموزشی در تهران و مشهد گذشت .

با اساتید و چهرهای سیاسی اجتماعی مختلفی از ایران و مصرو ترکیه و عراق و دیگر کشورها آشنا شدم .

برای سومین مرتبه نیز دیدار رفقای حزب الله در لبنان نصیبمان شد و چند روزی را مهمان آنها بودم .

در یکی از جلسات شبانه که یکی از چهره های سیاسی مطرح سخنران ان بود بحثی در گرفت بر سر جریان انحرافی  بر خلاف انتظار استاد سخنران همین حرفهای کوچه بازاری ایران را بعنوان خطر جریان انحرافی  مطرح کرد که اظهارنظر های مختلف دوستان حاضر در جمع را بر انگیخت .

نوشته های زیر برخی مباحث مطرح شده در آن جمع + نظرات شخصی بنده است.


 استاد جریان انحرافی را خطری دانست که بمرور قصد تصرف نصف بیشتر کرسی های مجلس بوسیله حمایت مالی از چهره های سرشناس ولی ساده و بی الایش در شهرستانهای کوچک  و در دست گرفتن مجلس و سپس معرفی کاندید ریاست جمهوری و تصاحب کرسی ریاست جمهوری و قبضه کردن دولت را دارد .

در نگاه اول یک داستان خطرناک و  شیطانی برای در دست گرفتن دو قوه از قوای نظام است یک سناریوی خطرناک که  استراتژی فتح سنگر به سنگر اصلاح طلبان را بیاد می آورد و خاطره تلخ دوران سیاه اصلاحات را.

در ذهنم که مرور می کنم یادم به دوران اصلاحات که می افتد به تبع کار تشکیلاتی و نیروسازی و سازماندهی نیروی ستودنی انها نیز بیادمان می اید .

یادم به تشکیل سازمان ملی جوانان افتاد که در پوشش سازمانهای مردم نهاد با هزینه بیت المال و وجهه قانونی زمینه تشکیلاتی شدن و ایجاد شبکه اجتماعی عظیمی در طرح بر اندازی فراهم شد .

یادم به شبکه های اجتماعی متعدد در فضای مجازی و نشریات متعدد و رسانه های مختلف افتاد و...

بعد دوباره که به بیاد حرف استاد عزیز افتادم خنده ام گرفت جریان انحرافی می خواهد مجلس و ریاست جمهوری را بگیرد این حرف بیش از اینکه ترسناک باشد بچه گانه است مگر تصاحب نصف بیشتر کرسی های مجلس با پول خرج کردن امکان پذیر است ؟ تنها نمونه مستند از تصاحب کرسی های متعدد مجلس توسط اپوزیسیون همان مجلس در دوره اصلاحات و نمونه برتر ان مجلس ششم بود که خوب آن کجا و این کجا براستی کجاست شبکه اجتماعی جریان فتنه کجاست یارگیری و سازماندهی جریان فتنه ؟ جریان اصلاحات حداقل ۷-۸ سال کار کرد تا توانایی اینچنین پیدا کرد آن هم از فعالیتهای مستمر فکری و تئوریک گرفته تاسازماندهی نیرو آنهم بوسیله دلارهای آمریکایی و...

اما جریان فتنه چه کار کرده ؟ می گویند ما نمی بینیم مخفی است و موقعی که رو شد می فهمیم چه کرده . خنده دار است چطور این همه فعالیت در این وسعت انجام شده و نمود بیرونی ان در حد چند خبر است و چطور جریانی به این بزرگی تشکیل شده و کل چهرهای ان مشایی و بقایی و چند نفر دیگرند ؟ چطور جریانی به این بزرگی تشکیل شده اما با دستگیری سران ان هیچ اتفاقی نمی افتد حداقل یک هزارم ان چیزی که نظام بخاطر آن موسوی و خاتمی و کروبی را نمی گیرد ؟ چطور جریانی به این بزرگی وجود دارد اما نمی تواند از خود دفاع کند؟

چطور قرار است مجلس را بگیرند و مردم هم هیچ چیز نفهمند براستی نقش مردم ورهبری در این میان چیست ؟ مگر  این تعداد از مردم بچه های دبستانی هستند که با آبنبات چوبی بشود رایشان را خرید . بر فرض که مجلس را هم جریان انحرافی گرفت مگر ریاست جمهوری را میشود به این راحتی به مردم تحمیل کرد و مردم هم هیچ چیز نفهمند ؟ براسی نقش رهبری در این تحیل های شما کجاست رهبری که با یک سخنرانی در نماز جمعه  بعد از انتخابات کل التهبات را خواباند و بدنه اجتماعی فتنه گران را ازمیان بردآنهم فقط با یک سخنرانی . نه آقا نمی چسبد بقولاْ   لایتچسبک .

دوستانی که تحلیلهای صد من یک غاز اینچنینی ارائه میدهند بهتر است کمی به جوانب صحبتهای خود بیاندیشند اگر چه که میدانم در این میانه آشوب تشخیص حق کار بسیار مشکلی اس اما باز هم به چراغ هدایتم رجوع میکنم و سخنان رهبرم را بر این همه تحلیل و صخن ترجیح میدهم و خطری که یکی انرا بزرگترین خطر از صدر اسلام تاکنون میداند و یکی انرا فتنه بعدی ویکی جریان انحرافی بنده بتحلیل رهبرم فقط یک اختلاف سلیقه و اختلاف نظر میدانم یعنی اگر چه که شاید نقشه های شومی در سر این جریان باشد اما واقعا کوچکتر از این حرفها هستند که ضریب پیدا کرده اند  و علی رغم احترام برای همه بزرگواران نظر ناخدای قهار کشتی انقلاب را بر تمام ایشان ترجیح میدهم.

تحلیل بنده درست یا غلط این است که جریان انحرافی بهانه راستی هاست برای باز گشت به قدرت با اینکه احمدی نژاد بر اساس روحیه لجوج خود دست از حمایت اطرافیان خود بر نمی دارد و حتی برخی جاها ریپ های اساسی میزند مثل قضیه وزیر اطلاعات اما یک موی گندیده او را بر تمام مدعیان شکم گنده انقلاب و مدعیان بی عملی که سالیان بی خاصیتی انها را به اثبات رسانده عوض نخواهم کرد اگر چه که باز هم اعتقاد دارم باید از احمدی نزاد عبور کرد و افراد کامل تر از او را یافت .  یادم نمی رود شعار آن روزها را که  می گفتیم :  چپ راست کارگزار علیه خدمتگذار

سوم تیر  هم نافی چپ بود و هم راست چطور است که امروز راست ها مدعی انقلاب شده اند ؟ و احمدی نزاد را ضد انقلاب میخوانند چطور ریشوها شکم گنده ریش انکادر پرشیا سوار یقه سفیدی که تا قبل از ۳ تیر همه یا مرید قالیباف بودند و یا شاگرد لاریجانی و بعد از ۳ تیر همه یقه چاکان احمدی نژاد شدند و کت احمدی نژادی پوشیدند و  احمدی نژاد برایشان منجی بشریت شده بود و در گفته ها وشنیده ها همه ستایش اوبود و آن روزی که ما بر علیه مشایی و در اعتراض به اعلام دوستی وی با مردم اسرائیل تجمع کردیم و شعار دادیم ما را سرزنش میکردند که اینکار تخریب دولت است و ساکت ماندند و بعضاْ ماندند پست بگیرند امروز که از بدنه اخراج شده اند احمدی نژاد برایشان شده خطر بزرگ  امروز بر علیه جریان انحرافی که مدتهاست نمودی نداشته موضع میگیرند و خطرش را گوشزد می کنند برای همه انگار که خطبه غدیر است که نباید فراموش شود و فراموشی ان انحراف از ذات اسلام است که اگر به همین توان و عده و عده خطبع غدیر در گوش مسلمین خوانده شوده بود شاید به فراموشی سپرده نمی شد .

 اما مردم ما هم گرگ باران دیده اند معلق و پشتک زدن جریان راست بعنوان دایه داری انقلاب همان قدر برایشان خنده دار است که شعارهای انقلابی و نماز خواندن و الله اکبر گفتن جنبش سبز .

دلم برای ان استاد میسوخت و شاید هم برای خودمان که بعد از سخنرانی فصل الخطاب آقا که همه چیز را یک اختلاف نظر *دانستند هنوز داریم سخنان خودمان را تکرار میکنیم .

فتنه بعدی انقلاب ما جریان راست ظاهر الصلاح و لغلغه گران ولایت و بی اعتقاد ترین افراد به ولایت هر چه میکنند به پای ولایت می گذارند و بنام وی تمام میکنند و عکس رهبری بلند میکنند وعکسش عمل میکنند.

 همچنین بخوانید : انحراف در نقد جریان انحرافی


*سخنان رهبری در جمع اعضا سپاه پاسداران : یک وقت هست که یک جریانى در مقابل انقلاب مى‌آید قد علم میکند به قصد کوبیدن انقلاب، خب، وظیفه‌ى هر کسى است که دفاع کند. انقلاب از خودش دفاع میکند، مثل هر موجود زنده‌ى دیگرى. انقلابى که نتواند در دوران فتنه، در دوران ایجاد کودتاهاى گوناگون ـ سیاسى و نظامى و امثال اینها ـ از خودش دفاع کند، زنده نیست. این انقلاب زنده است؛ لذا از خودش دفاع میکند، غالب هم میشود، پیروز هم میشود، برو برگرد هم ندارد؛ کمااینکه در سال 88 دیدید این کار اتفاق افتاد. یک وقت این است قضیه، یک وقت نه، قضیه، قضیه‌ى ایستادگى در مقابل یک حرکت براندازانه و اینچنین نیست؛ اختلاف نظر، اختلاف سلیقه، اختلاف عقیده احیاناً است. اینها را بایستى هرچه ممکن است فرو کاست. اینجور چیزها را هرچه ممکن است باید کم کرد. مشتعل کردن این اختلاف نظرها مضر است.

 یک مسئله این است که اگر یک کسى یک حرف غلطى زد، آیا کسى باید به او جواب بدهد یا نه؟ خب، بله معلوم است. جواب دادن به حرف غلط، شیوه‌ى خودش را دارد، راه خودش را دارد، کار خاص خودش است. یک وقت هست که حالا که کسى یک حرف غلطى زد، ما بیائیم مثلاً صدجا این حرف غلط را تابلو کنیم، شعار کنیم که آقا، فلانى این حرف غلط را زد، تا همه بدانند. این است که اشتباه است، خطاست. من با حرکت روشنگرانه از سوى هر کسى، از سوى هر نهادى، هیچ مخالفتى ندارم، بلکه علاقه‌مندم و معتقدم به مسئله‌ى تبیین. یعنى اصلاً جزو راهبردهاى اساسى کار ما از اول، مسئله‌ى تبیین بوده است. تبیین لازم است؛ اما این معنایش این نیست که ما به اختلافات درونى، هى دامن بزنیم. مراقب باشید. این را همه باید مراقب باشند؛ بخصوص سپاه. سپاه مراقب باشد. در جریانهاى سیاسى، در جریانهاى گوناگون فکرى و سلیقه‌اى مطلقاً مشتعل کردن فضا مناسب نیست. حالا شماها الحمدلله همه‌تان بصیرید، آگاهید، لابد از جریانات خبر دارید و الان همین اوضاعى را که توی کشور هست، مى‌بینید که متأسفانه این علیه آن، آن علیه این؛ و دستگاه‌هاى خارجى چه خوشحالى‌اى میکنند؛ تحلیل میگذارند رویش: بله، بینشان اختلاف افتاد، نابود شدند، از بین رفتند(!) آرزوهاى خودشان را هى مرتباً تکرار میکنند. خب، پیداست که این مسئله نقطه‌ى ضعف ماست. نباید بگذاریم این نقطه ضعف ادامه پیدا کند یا افزایش پیدا کند. اینها را باید توجه داشت. حرکت، حرکت متین، مستدل و مستند باشد. اگر کسانى اختلاف‌نظرهائى دارند، با استدلال بیان کنند. عرض کردم، من معتقد به تبیین هستم. در دوران مبارزات هم، اختلاف ما با چپی‌ها و مارکسیست‌هائى که آن وقت مبارزه میکردند، سر همین بود که ما میگفتیم باید تبیین کرد، آنها به تبیین اعتقاد نداشتند؛ یک چیز دیگرى میگفتند، یک تفسیر دیگرى داشتند. کار انقلاب از اساس با تبیین، روشنگرى، بیان منطقى، مستدل و دور از هو و جنجال بود. اگر هو و جنجال وارد شد، حرف منطقى را هم خراب خواهد کرد. ممکن است چهار نفر جذب شوند، اما چهار نفر آدم هوشمندتر دفع میشوند. این، حرف ماست؛ این، عرض ماست.

  • بنده خدا