نوشته های یک قلم

نارنجکی برای تمام فصول

نوشته های یک قلم

نارنجکی برای تمام فصول

پیوندهای روزانه

ریشه های تاریخی فارس - محمد نمازی - قسمت دوم

چهارشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۲:۲۵ ق.ظ
خاندان نمازی از بنیانگذاران فراماسونری در شیراز بودند.

 محمود عرفان، ماسون بلندپایه و قدیمی در مقاله مهمی که درباره تاریخ اوّلیه فراماسونری نوشته، شروع تکاپوهای ماسونی در شهر شیراز را به خاندان نمازی منتسب می‌کند و از دو عضو این خاندان، حاج محمدتقی شانگهای و حاج محمدحسن نمازی، به عنوان ماسون‌های قدیمی نام می‌برد. او می‌نویسد:

«در سایر شهرها [به جز تهران] هر چند که لژ نبود ولی فراماسون‌ها بودند و به اوضاع جاهای دیگر دنیا فی‌الجمله آشنایی داشتند. در خراسان میرزا یعقوب صدرالعلما بود. در شیراز میرزا محمدتقی شنگهایی [شانگهای] که چندین دوره از فارس در مجلس شورای ملّی نمایندگی داشت و در هشتاد سالگی فوت شد و حاج محمدحسن نمازی بودند. حاج محمد نمازی که اکنون در نیویورک اقامت دارد و چون لوله‌کشی آب شیراز را بانی گردیده بر همه بازرگانان عصر خود در عمل خیر سبقت گرفته پسر این حاج محمدحسن می‌باشد.»[1]

لژ شیراز، وابسته به گراندلژ اسکاتلند، از کهن‌ترین و مهم‌ترین لژهای ماسونی ایران است. این لژ به عنوان تداوم «لژ روشنائی‌ در ایران» در شیراز تأسیس شد. لژ روشنایی در ایران را انگلیسی‌ها در سال 1919 م. در شیراز ایجاد کردند. علاوه بر نظامیان انگلیسی، سه ایرانی، امیر مظفر خان ارفع‌السلطنه (خان فرخ) و مارتیروس سرکیس و سرهنگ حسینعلی نامجو، که در آن زمان افسران قشون انگلیسی «پلیس جنوب ایران» (اس. پی. آر.) بودند، در این لژ عضویت داشتند.

دکتر ذبیح قربان در کسوت ماسونی  پسر حاج علیخان آباده‌ای بزرگ مالک بهائی آباده

از سال‌های 1320 ابتدا محمد نمازی و مظفر خان فرخ و سپس دکتر ذبیح قربان و عبدالحسین دهقان گردانندگان تشکیلات ماسونی شیراز بودند. عکس محمد نمازی و مظفرالدین خان فرخ (ارفع‌السلطنه) و گروهی دیگر در لباس ماسونی موجود است. ذبیح قربان نیز، چون نمازی، از سال‌ها پیش ماسون شده و در سال 1333 ش. به درجه استادی رسیده بود. سایر بلندپایگان ماسون شیراز عبارت بودند از: دکتر تمدن فرزانه، عزیزالله خان قوامی (پسر ابوالقاسم خان نصیرالملک، مالک روستای صیدون و باغ ناری شیراز و املاک مفصل دیگر)، دکتر لطفعلی صورتگر، حبیب‌الله خمسی، علی‌محمد دهقان، مارتیروس سرکیس، دکتر امیرقلی فرهمندفر، علی‌اکبر خلیلی شیرازی و محمدقلی خان قوامی (مالک سعادت‌آباد).

 

گردانندگان لژ روشنایی در ایران در سال 1950 در ردیف دوّم

محمد نمازی و مظفر خان فرخ (ارفع‌السلطنه)،

گردانندگان تشکیلات شیراز، در کادر مشخص شده‌اند.

حاج محمدتقی شانگهای چهره‌ای به‌غایت مرموز است. او پس از سال‌ها تجارت خاوردور در 1308ش.، سه سال پس از حاج محمدحسن، به شیراز بازگشت و در سال 1313 ش. نماینده شهر شیراز در مجلس شورای ملّی شد.او در دوره‌های نهم تا سیزدهم نماینده شیراز در مجلس بود و نام فامیل خود را به «شیرازی» تغییر داد.حاج محمدتقی در مانیل فیلیپین به عضویت فراماسونری درآمده بود. رائین تصویر دیپلم ماسونی حاج محمدتقی و عکس او را در کسوت ماسون‌ها درج کرده و افزوده است: «مخالفان خانواده شانگهای و نمازی... آنان را مروجین تریاک در جنوب شرقی آسیا می‌دانند[2] به‌نوشته رائین، حاج محمد نمازی نیز در هندوستان ماسون شد و تکاپوهای ماسونی خود را در آمریکا ادامه داد.[3]محمد و مهدی نمازی از متنفذترین ماسون‌های ایرانی به‌شمار می‌روند. تصاویری از حاج محمد نمازی در کسوت ماسونی به‌همراه سایر اعضای«لژ روشنایی در ایران» در کتاب اسماعیل رائین منتشر شده است.[4]

 

شهرت حاج محمد نمازی به «نیکوکاری» به دلیل تأسیسات لوله‌کشی آب شیراز و احداث بیمارستان پانصد تختخوابی در این شهر است. در این باره فراوان تبلیغ شده و جلال‌الدین همایی، همو که گفتیم پدرش از پیروان میرزا ابوالقاسم سکوت بود و با نمازی‌ها و خلیلی‌ها و فروغی‌ها و حکمت‌ها و دیگران و دیگران هم‌بسته، و خود چنان‌که دیدیم کارش ساختن تبارنامه برای این و آن خاندان بود، در سال 1331 ش. در وصف محمد نمازی چنین سرود:

 

شادباش ای کشور شیراز علیین طراز

ای تو اندر مصحف ایران زمین ام‌الکتاب...

گلبن اصل مرا چون ریشه از آن گلشن است

در دلم مهرت بود چون بوی گل اندر گلاب...

مردی از مهد تو زاید چون ز چشمه آب صاف

همت از خاک تو خیزد چون ز معدن زرّ ناب

هاـ نمازی یکتن از پروردگان مهد تست

در عیار همت و مردانگی کامل نصاب...

دست عزمش کاخی از حسن عمل افکند پی

کز گزند باد و باران خود نمی‌گردد خراب

شد روان از فیض او در فارس آب زندگی

یافت شیراز از زلال آب لوله فرّ و آب...

هم به کار آب همت بست هم در مدرسه

هم بنا درمان سرایی کرد پانصد تختخواب...[5]

 

درباره نیت واقعی و سوءاستفاده‌های محمد نمازی و پدرش، حاج محمدحسن، از «امور خیریه» حرف و حدیث فراوان است. برای دستیابی به روایتی دقیق به سراغ مطلع‌ترین راوی معمر شیراز، که خود به خاندان قوام شیرازی تعلق دارد، عبدالله خان قوامی، پسر ارشد حاج نصیرالملک، رفتم. وی ابتدا صریح و بی‌پرده سخن گفت ولی زمانی که اجازه خواستم برای نشر سخنانش همان مطالب را، محتاطانه و در لفافه، این‌گونه بیان کرد:

 

«به قراری که بنده شنیدم قانونی است در آمریکا که اگر کسی مالیات بدهکار باشد می‌تواند معادل آن در کشور دیگر کار خیریه کند. حاج محمد نمازی از این قانون استفاده کرد و بیمارستان و موقوفه آب شیراز را ساخت ولی مثلاً به جای یکصد تختخواب هزار تا وارد کرد و کالاهایی را به بهانه خیریه وارد می‌کرد مازادش را در بازار می‌فروخت و از این طریق پول هنگفتی به جیب زد. او آقای هوشمند را که رئیس ثبت بود کرد رئیس اداره آب و هوشمند معاون خودش، آقای پاکزاد، را کرد رئیس ثبت و با استفاده از این موقعیت اراضی وسیعی را در شیراز به‌نام نمازی ثبت کردند. قسمتی از زمین‌های بالای آسیاب سه تایی را ابتدا دولتی کردند و سپس به‌نام محمد نمازی.»[6]

 

شیخ عبدالرسول نیّر شیرازی راوی معتبری است که در سال‌های اخیر خاطراتش در دو جلد منتشر شده؛ کتابی ارجمند که دکتر احمد مهدوی دامغانی آن را «در عرض فارسنامه فسایی» خوانده است.[7] نیّر عنایت خاص به «خاندان‌های جلیل شیرازی»، به‌ویژه دو خانواده حکمت و نمازی، دارد. می‌نویسد:

 

«ما از خانواده‌های جلیل حکمت و نمازی خیلی تاج افتخار بر سر گذاردیم! اگر موفق گشتیم بعد از این قدری خدمات گرانبهای آن‌ها را به عرض می‌رسانیم که تا دامنه قیامت اعقاب ما از آن‌ها قدردانی نمایند! اجمالاً برای حفظ مقام خود هر فرد یا جمعیتی از افراد دولت عرض خدمتی نمود و مباشر این دو طایفه بودند چنان‌که در دوره زمامداری آقای علی‌اصغر حکمت تمام امور مربوط به این کار از اختلاط پسر با دختر، متروک کردن شرعیات، حتی خواندن قرآن و نماز و دعا و یاد کردن نام خدا و پیغمبر و ائمه (ع) اجمالاً آن‌چه بوی دین می‌داد، برداشته شد. آن‌چه فسق و فجور و لاابالی‌گری بود به جایش گذارده شد و پیش از همه خود و خانواده شریفه مقدم شدند. راستی خیلی خدمت کردند!»[8]

 

حاج محمد نمازی در کتاب فراموشخانه وفراماسنوری در ایران نوشته اسماعیل رائین

 

شیخ عبدالرسول نیّر توصیفی گویا از عملکرد و خصال حاج محمدحسن نمازی به دست داده است:

 

«حاج محمدحسن [نمازی]: در درجه اوّل از ثروتمندان این شهر محسوب [است]. مکرر در ضمن بیان با خودم در حضور جمعی گفته که نمی‌دانم چه بکنم؟ هر جا می‌روم دنبال ملکی بخرم که پول‎ها قدری خرج شود به دستم نمی‌آید. حالا بنده بخواهم بگویم چقدر ملک و مال دارد از حوصله‌ام خارج است و روزی چه اندازه عواید ملکی و تجارتی و شرکت‌ها و کمپانی‌ها و کارخانه‌ها و باغ‌ها دارد، اگر بگویم از حد میزان خارج است. شاید باور نفرمایید و همچنین پدر و برادر و بنی‌اعمامش که همه در ردیف یکدیگر با جزیی تفاوت ولی در شقاوت یک از یک کامل‌تر که ما به‌ناچار در اینجا برای عبرت فی‌الجمله از حالات آن‌ها شرح می‌دهیم.

باری، این حاجی از زیادی پول به‌قدری بیچاره شده بود که نمی‌دانست چه بکند. روزی رفتم نزد او. ناهاری به مصلحت زهرمار کردم. گفتم: حاجی، شما خبر از گرفتاری مردم دارید؟ گفت: بلی، خیلی مایلم که بتوانم کمکی به مردم کنم. گفتم: سهل است.

 کمک دو جور است: یکی برای آن‌هایی که در بستر افتاده و زیر چنگال عزرائیلان انسی، یعنی دکترها و دوافروش‌ها، گرفتارند؛ یکی کسانی که از شکنجه حیات آسوده گشته‌اند.

 برای این‌ها مخارجی بفرست، برای آن‌ها کفن. گفت: راستی گفتی، مریض‌ها را نمی‌شناسم. گفتم: من تا حدی که می‌دانم می‌گویم، مخصوصاً چند خانواده آبرومند که همه سیّد و ذریه پیغمبرند (ص) و مبتلا به فقرند و اسیر این بلا شده‌اند. گفت: فردا صبح کارگزارم را روانه می‌کنم، این‌ها را نشان دهید تا وجه دستی به هر کدام برساند و چند طاقه ناشور [نوعی پارچه ارزان] هم می‌دهم که به صرف کفن فقرا برسد.

 با این‌که من تازه عهد به عهود دروغی این طایفه نبودم، آن‌قدر با حرارت بیان کرد که باور کردم. فردا صبح در خانه نشستم تا ظهر. کارگزاری پیدا نشد. تلفن کردم. گفت: امروز گرفتار شدم فردا می‌آیم. فردا هم همین‌طور. پس فردا هم همین‌طور. تا یک هفته دویدم که بلکه کاری انجام شود، نشد. آخر، کارگزارش آمد. گفت: چرا به من تعقیب می‌کنید، به من اجازه نداد. من به زودباوری و فراموش‌کاری خود لعنت کردم.

ولی در همان اوان، بنا به خواهش بعضی از اولیای دولت، خانه محقری را به‌نام مریض‌خانه خیریه دائر کرد که چند نفر بیچاره کنار کوچه را آنجا برده و از محنت زندگی آسوده کرده، تسلیم اداره اموات نمودند. این کار را برای خوشامد اولیای دولت کرد که هم طلبی پیدا کند هم شهرتی حاصل نماید.

 چون پیشنهاد من، که اساسی بود، تابلو نداشت به مزاجش سازگار نیامد. باز در همین اوان گرفتاری و ابتلای مردم بود که محلی را معین کرد برای پذیرایی بینوایان. اعلانات بلندبالا در و دیوارها را پوشانید که مؤسسه خیریه حاج... [محمدحسن نمازی] حاضر است، برای پذیرفتن فقرا و ضعفا تمام وسائل از خوردنی و پوشیدنی و دوا و دکتر و رختخواب و فرش و سوخت با نهایت سهولت موجود. فقرا بیایند و هر کس فقیری سراغ داشته باشد بیاورد. روزنامه‌ها این اقدام خیر را به حاجی تهنیت گفته، قدری اغراق، قدری تملق، قدری برای طمع، زرق و برقی به این عمل زدند.

من هم چند نفر سراغ داشته فرستادم. چند روز بعد دیدم کسانی که رفته در شهر با همان حال بدبختی می‌گردند. گفتم: چرا بیرون آمدید؟ گفتند: ما که بنا هست از گرسنگی با خوردن این نان‌ها یا مرض بمیریم، چرا منتی مزید بدبختی‌های خود کنیم؟ گفتم: مگر چه بود؟ همه قسم خوردند که ما از فرط گرسنگی و سرما مبلغی رشوه به دربان داده و فرار نمودیم. طولی نکشید خود حاجی به من گفت: دیدی کار خیر نمی‌شود کرد!

 من آن‌قدروسائل راحت فراهم کردم، گندم از کجا، گوشت از کجا، برنج و روغن از کجا، زیلو و لحاف و پتو و تختخواب از کجا تدارک کردم. دکتر و دوا هم آماده کردم که اگر ناخوش شوند محتاج بیرون آمدن نباشند. همه فرار کردند. فقط دو سه نفری باقی مانده که آن‌ها هم یا کورند یا شل.

 گفتم: علت توقف آن‌ها هم معلوم شد. جناب حاجی! شما خوب بود به عوض این همه تدارک که زحمت به خود دادی یک چند دستگاه تابوت برایشان آماده کرده بودی که اگر بمیرند از فرط گرسنگی مرده بیچاره را نخورند بهتر بود. ای حاجی متقلب! ای قسی شهرت‌طلب! مگر به خدا هم می‌توان بازی کرد؟

تو محبسی درست کردی که انواع شکنجه‌ها در آن موجود بود برای اعدام یک مشت بدبخت بینوا. نامش را گذاشتی بینواخانه خیریه برای این‌که مردم در این موقع سخت متوجه تو نشوند و توقعی نداشته باشند و ضمناً به این نام تحصیل شهرتی هم کرده باشی. تو کجا و امر خیر؟ شما طایفه... [نمازی] جز خون مردم خوردن و چاپیدن و دروغ گفتن و تظاهر و ریاکاری چیز دیگری ندارید. اُف بر شما و طینت خبیث شما! وای از قساوت شما!

این‌ها [نمازی‌ها] فقط به دو چیز ایمان دارند [و] به جز این دو به همه چیز بی‌علاقه هستند: یکی شهرت‌طلبی، دیگر مال‌دوستی. آن از هر طریق بشود ولو کار به شرک و سجده بت باشد، این از هر راه باشد ولو مستلزم قتل نفوس زکیه گردد. من آن‌چه را می‌نویسم مدعی هستم که خالی از غرض و مرض است. اگر گویی هر مدعی دروغ‌زن است شما هم نزدیک شوید تا زهر قتال این افعی‌های خوش خط و خال را بچشید. اگر چه رسوایی این طایفه نه آن‌قدر از پرده برون افتاد که محتاج به زحمت دلیل آوردن باشیم.

قهرمان دروغ: یک روز صبح قبل از آفتاب حاج محمدحسن آمد به منزل بنده. گفت: از جریان امور ما با عمو خبر دارید؟ گفتم: نه. تمام وقایع را با تحفظ آن‌چه مناسب گفتن نبود شرح داد. آن وقت گفت: برای اطمینان شما این کلام الله را آورده‌ام که شاهد باشد ما مقصودمان این است که عواید ثلث پدرمان که توسط عمو در جای دیگر مصرف می‌شود در شهر خودمان مصرف شود. علما، طلاب، فقرا، سادات، ارامل [ازدواج نکرده‌ها] و ایتام چرا از عواید هفتصد و پنجاه هزار تومان که در سال مبالغی هنگفت می‌شود بی‌بهره بمانند؟ قدری آه و ناله برای فقرا و مستحقین نموده و احتیاطا چهل پنجاه هزار قسم مغلظه به صدق قول و پاکی نیت خود یاد نموده و دلسوزی زیاد برای آقای شیخ [جعفر محلاتی] کرده که این مردم بزرگ چرا مدیون باشد و مخارج روزانه نداشته باشد؟ با حضور این قرآن مجید عهد می‌کنم که تمام دیون ایشان پرداخته شود. ماهی صد تومان مرتب بپردازم تا از حیث معیشت در مضیقه نباشند. آن‌قدر در باغ سبز نشان به من داد که کاملاً باور کردم و هیچ جای شبهه نماند و حق هم با من بود چون که تازه عهد به معاشرت آن‌ها بودم. فوری در مقام چاره‌جویی برآمده استفتایی خود نوشته به این عبارت که بیان فرمایید اگر کسی وصیتی نوشته باشد به خط خودش و شاهدی نداشته باشد آیا آن وصیت معتبر است یا خیر؟ برداشته خودم بردم نزد مرحوم شیخ [جعفر محلاتی]. ایشان خالی‌الذهن، که موضوع چیست، فرمود: خودت بنویس ثابت نمی‌شود. نوشتند. مهر کردند. برداشته آمدم. یک سنگر معتبری پیش بردم. چند استفتا دیگر به همین مضمون به نجف کرده همه همین را نوشتند. یک وقت حاج عمو خبردار شد که تمام قوه این طرف آمده. کار اگر به دادوقال کشید جز رسوایی چیز دیگری ندارد. فرستاد نزد شیخ [جعفر محلاتی]. آن‌چه تحبیب و تطمیع نمود فایده نبخشید. فرمود: من از موضوع بی‌اطلاع بودم. حکمی داده خلاف آن را نمی‌گویم. کار ثلث تمام شد. به سلامتی تمام علما، طلاب، فقرا، بیوه‌زن‌ها و یتیمان، حاج محمدحسن و برادرش گرفتند و نوش جان کردند. به جان عزیز شماها یک دینار نه به آخوند دادند نه سید، نه به اسیر دادند نه یتیم. برادروار قسمت شد. جزء سرمایه گردید، ملک و باغ و باغچه شد. ای کاش یک دینار به مرحوم شیخ رسانیده بودند یا ده شاهی از دینش کاسته بودند. بلی، چیزی را که زود عملی کردند ترک تظاهرات خیریه بود که همه را تا همان‌وقت در کار داشتند. یادم نمی‌رود مرحوم شیخ [جعفر محلاتی] به من فرمود: چرا موضوع را به من نگفتی؟ این‌ها هر چه خودکشی کردند نتوانستند حکمی از من بگیرند. گفتم: این‌طور با من قرار داده و قرآن را حکم کرده‌اند. گفت: دروغ می‌گویند. شما این‌ها را نمی‌شناسید. تا رسیدم دیدم حق به آن مرحوم بود. راهی رفتم، مظالمی به دوش گرفتم، خیرات جاریه‌ای را قطع نمودم، خجالتی وجدانی برای خود تهیه کردم تا آن‌ها اسباب عیش و نوش‌شان درست گردد. ولی خدا می‌داند من نمی‌دانستم. من به خیال خدمت به مستحقین بودم. من گول قسم و فریب تظاهر خوردم. من به اطمینان قرآن این کار را کردم. عید غدیر بود. رفتم خدمت شیخ [جعفر محلاتی]. چون برخاستم بیایم لبخندی زد و گفت: حاج... [محمدحسن نمازی] هر ساله مبلغی برای ما می‌فرستاد امسال قطع کرد. چیزی نیست. دلخور نباشید. خدا قادر است. این عبارت به‌قدری بر من اثر کرد که گویا دنیا را به سرم کوبیدند. از خجالت خیس عرق شدم. هیچ نتوانستم بگویم. حالا که سال‌ها گذشته باز خجالت می‌کشم. ولی پیشانی آن‌ها عرق نکرده و نمی‌کند.

امانت حاجی: یک موضوع از آن‌ها را می‌گویم مطالب را سجاف می‌گیرم. همان اوقات که گفتگوی ثلث در میان بود شب و روز حاجی آن‌قدر با من گرم گرفته که مجال به خود رسیدنم نمی‌دادند. روزی وارد خانه حاج محمدحسن یا قهرمان دروغ شدم. دیدم حاج محمد مهدی بزاز آنجا نشسته خیلی مضطرب است. تا رسیدم اشاره کرد نزدیکش رفتم. گفت: تو را به امام زمان (ع) مرا از اینجا خلاص کن. گفتم: مطلب چیست؟ گفت: دو صندوق کرپ چادری، دو صندوق مخمل می‌خواهد به من بطپاند. من راه دستم نیست و راست می‌گفت. آن روز هر دو قلم خیلی بنجال بود. گفتم: آقای خان! این‌که می‌خواهید به حاجی بفروشید به هر قیمتی می‌گویید من می‌خرم. گفت: کرپ یازده قران، مخمل هفت قران. گفتم: قبول دارم، چهار صندوق مال من. فردا صبح پول می‌دهم و همین‌جا باشد تا وقتی که بخواهم بفروشم. جان حاجی خلاص شد. فردا صبح پول برده، تحویل کرده، به اطمینان این‌که ما مشغول خدمتگزاری هستیم، شب و روز اوقاتم صرف کار و منافع و شهرت‌طلبی آن‎هاست، اگر خدمتی نکنند خیانت نمی‌کنند، رسید پول و رقعه معامله را مبادله نکردیم. داده و گرفته ما را در دفتر ثبت کرده به همین قانع شدم. یکی دو ماه از مقدمه گذشت. هر دو جنس کمیاب و ترقی فاحش کرد. کرپ شد سه تومان، مخمل چهارده قران. من حساب نزد خودم می‌کردم هشت نه هزار تومان نفع چهار صندوق در جیبم موجود است. مشتریان آمدند خریدند. من فروخته، حواله دادم. حواله را رد کرد. رفتم گفتم چرا رد کردید؟ گفت: من خودم برایتان فروختم. گفتم: چند فروختید؟ گفت: بعد صورت می‌دهم. همان بعد، نزدیک دو سال دویدم تا ده تومان بیست تومان عین پولم را گرفتم و خوردم. مایه و متاع از کفم رفت. دو سال هم دوندگی کردم. یک دینار هم عایدم نگردید. این تلافی هفتصد هزار تومان فایده بود که به من رسانیدند. خدا میان من و آن‌ها حکم کند. اگر چه کرد. همان اوقات در معامله روده هفتاد هزار تومان ضرر دید.

ترحم و عاطفه حاجی: اطلاعات بنده به موضوعات مذکوره بیش از این اندازه‌هاست. از هر کدام یک نمونه بیان کردم. روزی سیدی جلیل از خانواده روحانیین با حالی پریشان بر من وارد شد. گفت: تو خبر از حال ما داری؟ گفتم: بی‌اطلاع نیستم. گفت: از حد اطلاع شما بالاتر است. من و خواهر و برادرانم چند شب و روز است نان درستی نخورده‌ایم. هر چه داشته فروخته‌ایم حتی لباس‌ها را. حالا خود را حاضر کرده‌ام برای هر طور کاری پیش آید اعم از نوکری و کار زراعت و مقنی‌گری.

حاج محمدحسن [نمازی] در دشت ارژن کار قنات دارد، هر چه با هر که اجرت می‌دهد من زیاده نمی‌خواهم، منت به سر جدم بگذارد مرا بپذیرد. از شدت تأثر نتوانستم بگویم این‌ها رحم و عاطفه ندارند، این‌ها مردمی نمی‌دانند، گفتم چشم، می‌گویم.

اتفاقاً شب منزل یکی از رفقا بوده قهرمان دروغ هم بود. بی‌اختیار هر چه توانستم فحش چاشنی کردم چون با فحش خیلی خوش دارند. تمام خندید. آخر گفت: حالا مطلب را بگویید. گفتم: یادت هست موقع گرفتن ثلث پدرت چه معاهداتی کردی و قرآن را شاهد قرار دادی که برای سادات چه می‌کنم، برای علما چه می‌کنم، همه را فراموش کردی؟ اینک فلان سید، که هم با تو دوست‌اند هم پریشان‌اند، تقاضا دارند که او را به مقنی‌گری ملکت قبول کنی. هر چه به دیگری می‌دهی با او دهی تا از گرسنگی نمیرند. گفت: همه مطالب همین بود؟ این که خیلی سهل است. ماهی سی تومان به او می‌دهم. خیلی هم ممنونم چون یک چنین کسی را در کار داشتم.

از هر چه گذشته حق‌ها بر من دارند. کار کردن و اجرت گرفتن منتی ندارد. همین فردا صبح به ایشان بگویید بیایند منزل تا با موتور بفرستمش به آنجا برای سرپرستی کار قنات. مقداری هم اظهار اندوه از حال سید بیچاره کرد و باز تأکید کرد و رفت. گفتم: والله دروغ می‌گویی و نمی‌کنی، چون شما را می‌شناسم. باز قسم‌ها خورد و رفت. صبح من سید را با اطمینانی فرستادم رفت و بعد از ظهر برافروخته برگشت. گفت: می‌خواستی آبرویم را ضایع کنی؟ گفتم: چه شده؟ گفت: از آن وقت تا حال نشستم، هر کس آمد و رفت به اشاره حالی کرد که برای توقع آمده و یک کلام صحبت با من نداشت. من بی‌اندازه پریشان شدم. رفتم پای تلفن یک مشت حرف حسابی چاشنی کرده، افتاد به عذرخواهی که مقصود طفره نبود، موتور امروز حاضر نبود. فردا او را بفرستید تا روانه کنم.

 اجمالاً، به همین ترتیب سید بیچاره یک هفته آمد و شد کرد. اگر شما برای آن کار آنجا رفتید او هم رفت. اگر یک شاهی به سید دادید او هم داد. این رحم و عاطفه آن‌ها.

دیانت حاجی: خیلی جای دور نمی‌روم و شما را زحمت نمی‌دهم. شب ماه رمضان در یک منزل قرائت قرآن است، در منزل دیگر بساط قمار، در منزل دیگر سفره عرق و شراب. با این اوضاع و احوال آیا توقعی هست که در موقع ابتلا و فشار مردم از ناحیه آن‌ها کمکی بشود؟ یا از مردن مردم باکی پیدا کنند؟ یا به گرسنگی بیچارگان متأثر شوند...»[9]


حسن نمازی،پسر حاج محمد نمازی، جنجالی‌ترین چهره این خاندان در سال‌های اخیر است؛ و علی‌القاعده در شناسنامه «محمدحسن» نام دارد یعنی نام پدربزرگش را بر او نهاده‌اند.

حسن نمازی در 27 ژانویه 1950/ 7 بهمن 1328 در شهر واشنگتن، پایتخت ایالات متحده آمریکا، به دنیا آمد، در سال 1972 تحصیلاتش را در دانشگاه هاروارد با اخذ مدرک لیسانس به پایان برد و در همین سال با مرگ پدر میراثی عظیم به او رسید. به گزارش شبکه مالی بلومبرگ، در کمپانی سرمایه‌گذاری حسن نمازی، «نمازی کاپیتال»،[10] بیش از سه میلیارد دلار پول در گردش است. نمازی از حامیان مالی بیل کلینتون در انتخابات ریاست‌جمهوری بود و به این دلیل در آخرین روز سال 1998 کلینتون او را به عنوان سفیر ایالات متحده در آرژانتین منصوب کرد ولی به دلیل شکایت شریک سابق نمازی، سهراب وهاب‌زاده، مجلس سنا حکم کلینتون را تأیید نکرد. نمازی عضو نهادهایی متنفذ چون «شورای روابط خارجی»[11] و مرکز مطالعات خاورمیانه مؤسسه «راند»[12] بود و در سال‌های 1990- 1998 نایب رئیس «دانشنامه ایرانیکا»، به ریاست دکتر احسان یارشاطر.[13]حسن نمازی و هوشنگ انصاری تنها ایرانیان عضو هیئت گردانندگان «انجمن آسیا» هستند؛ مؤسسه‌ای که جان راکفلر سوّم در سال 1956 در نیویورک تأسیس کرد.[14] زمانی که کلینتون حکم نافرجام سفارت حسن نمازی را صادر کرد، برخی محافل ایرانی در این باره چنین نوشتند:

 

حسن نمازی در کنار کلینتون

«بیل کلینتون رئیس‏ جمهور آمریکا در آخرین روز سال میلادی1998 طی حکمی حسن نمازی، یک سرمایه‏ دار آمریکایی ایرانی تبار، را به‏‏عنوان سفیر این کشور در آرژانتین تعیین کرد. کاخ سفید با انتشار بیانیه ‏ای در این مورد، نمازی را چنین معرفی کرده است: آقای حسن نمازی از نیویورک در حال حاضر رئیس شرکت سرمایه‏ گذاری نمازی است. وی از سال 1972 در بازارهای دولتی و خصوصی سرمایه ‏گذاری کرده است و تجربه زیادی در زمینه املاک و مستغلات دارد. از سال 1979 تا 1987نمازی در هوستون، تکزاس، و حومه واشنگتن دی. سی. به فعالیت‏های ساختمانی و از جمله ساخت یک اداره به مساحت 300 هزار متر مربع، که توسط آی. بی. ام. طراحی شده، مشغول بوده است. آقای نمازی در جامعه علمی نیز فعال است و در سال 1996 به ‏‏عنوان عضو افتخاری مرکز علمی جان هاروارد پذیرفته شده است. او به‏ تازگی در کمیته بازدید دانشگاه هاروارد، وابسته به مرکز امور بین‏ الملل، مشغول به کار بوده و یکی از اعضای پیشین کمیته مشورتی خاورمیانه دانشگاه هاروارد بوده است. همچنین در ارتباط با این دانشگاه، نمازی عضو هیئت معتمدان موسسه علم و اعصاب و روان و یکی از اعضای هیئت مدیره دائرة‌المعارف ایرانیکا وابسته به دانشگاه کلمبیا است. آقای نمازی در واشنگتن دی. سی. به ‏دنیا آمده است... او و همسرش، شیلا، و سه فرزندش، یاسمین و کامیار و لیلا، در نیویورک سکونت دارند.»[15]

همچنین حسن نمازی از حامیان مالی اوباما در انتخابات ریاست جمهوری بود.

در رسانه های آمریکایی درمورد او نکات فراوانی وجود دارد ازجمله :

- یکی از موسسات تحقیقاتی آمریکا اعلام کرده است که حسن نمازی از سال 1990 میلادی تا کنون در حمایت از 75 نامزد فدرال این کشور به آن ها کمک های مالی کرده است.

- نمازی علاوه بر این مدتی به سمت سرپرست کمیته مبارزات انتخاباتی هیلاری کلینتون منصوب شد و بعد ها توانست بالغ بر 500 هزار دلار برای کمک به مبارزات انتخاباتی اوباما اعانه جمع آوری کند که همین موجب شد که در تیم اوباما به مهره ای حساس و مورد احترام بدل شود.

-ناظران اتهامات وارده را برای نمازی که یک آمریکایی ایرانی تبار است و پدر او صاحب یکی از بزرگترین شرکت های کشتی رانی در ایران بود و در طول دو دهه گذشته یکی از مهره های حساس سیاسی در حزب دموکرات آمریکا بوده, شکست بزرگی دانسته اند.

نمازی همان کسی است که بیل کلینتون در نظر داشت او را به سمت سفیر آمریکا در آرژانتین منصوب کند که به دلیل مخالفت شدید جمهوری خواهان به دلیل فعالیت های مشکوک وی در زمینه خرید و فروش مسکن از تصمیم خود منصرف شد.
 

در اوت 2009/ شهریور 1388 حسن نمازی به اتهام 74 میلیون دلار کلاه‌برداری از سیتی بانک نیویورک با ارائه اسناد جعلی دستگیر و اندکی بعد با 25 میلیون دلار وثیقه آزاد شد. حداکثر محکومیتی که برای نمازی پیش‌بینی می‌شود سی سال زندان است. این ماجرا، در پی دستگیری یک ثروتمند ایرانی یهودی‌تبار به نام فرهاد حکیم‌زاده در لندن، به اتهام بریدن صفحات کتب نایاب در «کتابخانه بریتانیا»،[16] نام ثروتمندان ایرانی مقیم غرب را بر سر زبان‌ها انداخت.

شناخت تبار و پیشینه خانوادگیاین‌گونه ثروتمندان، و نحوه کسب ثروت‌های عظیم در نسل‌های قبل، می‌تواند عملکرد نسل‌ کنونی‌شان را توضیح دهد. با نیل به این شناخت، پدیده‌هایی چون حسن نمازی وفرهاد حکیم‌زاده عجیب و نامتعارف جلوه نمی‌کند. این همان رویه‌ای است که «پدران» در زمان خود پی گرفتند ولی کارنامه کردارشان به فراموشی سپرده شد. عملکرد «پسران» در برابر چشم ماست و به دلیل ابزارهای نوین ارتباطات می‌تواند پژواکی گسترده یابد ولی اگر بر آن تاکید نشود، اسفمندانه، این نیز در سایه تبلیغات یا سکوت به‌تدریج به فراموشی خواهد رفت.

منشاء ثروت دو خاندان سرشناس و خویشاوند نمازی و خلیلی شیراز تجارت جهانی تریاک سده نوزدهم میلادی است. تجارت تریاک کانون اصلی گردش انبوه‌ترین ثروت‌های دنیای غرب در سده نوزدهم میلادی بود. برای گشودن بازار بزرگ چین به روی تجار جهانی تریاک، استعمار غرب در سال‌های 1839-1842 و 1856-1860 دو جنگ بزرگ را بر دولت چین تحمیل کرد که به «جنگ‌های تریاک» معروف است. کمپانی‌های بزرگ انگلیسی (به‌ویژه کمپانی جردن ماتسون)، کمپانی‌های بزرگ آمریکایی (متعلق به خاندان‌های سرشناس بندر بوستن که به «الیگارشی بوستن» معروف‌اند)، یهودیان بغدادی (به رهبری خاندان ساسون) و پارسیان (زرتشتیان) هند (به رهبری سر جمشیدجی جی‌جی‌بهای) گردانندگان اصلی تجارت جهانی تریاک سده نوزدهم بودند. یهودیان بغدادی، به رهبری خاندان ساسون، در مشارکت با تجار آمریکایی بوستن و پارسیان هند، در تجارت ایرانی تریاک نقش اصلی داشتند. دلالان و کارگزاران این کانون به ثروتمندان و رجال سیاسی بزرگ ایران بدل شدند. خاندان‌های فروغی (ذکاءالملک فروغی) و بوشهری (حاج معین‌التجار) و مهدوی (حاج امین‌الضرب) و خلیلی (حاج محمد خلیل کشمیری) و نمازی از سرشناس‌ترین اینان‌اند.

خاندان نمازی از تبار دو برادر، حاج محمد حسن (متوفی حوالی 1310 ش.) و حاج محمد حسین (متوفی 1326 ش.)، است. کمپانی‌های م. نمازی و ح. نمازی هنگ‌کنگ به این دو برادر تعلق داشت. طبق اسناد موجود، این دو کمپانی شرکت‌های پوششی برای فعالیت سرویس اطلاعاتی بریتانیا (اینتلیجنس سرویس) بودند. برادران نمازی با کمپانی‌های انگلیسی و آمریکایی و یهودی و پارسی فعال در تجارت جهانی تریاک پیوند نزدیک داشتند و از این طریق ثروت هنگفتی اندوختند. بانک هنگ‌کنگ شانگهای (HSBC) و شاخه ایرانی آن (بانک شاهنشاهی انگلیس و ایران) و کمپانی کشتیرانی شبه جزیره و شرق (P&O) از مراکز عمده سرمایه‌گذاری این شبکه بوده و هست. رکن‌زاده آدمیت می‌نویسد: «حاج محمد حسن نمازی از شیراز به هنکانگ... رفت و در آنجا به تجارت مشغول شد و به‌تدریج کارش رونق یافت و چند کشتی بازرگانی خرید که نام دو فروند آن به خاطر دارم و آن زیانی و احمدی بود. و این کشتی‌ها بین هنکانگ و بنادر جنوب ایران و بصره آمدوشد می‌کردند و مال‌التجاره از آن بندر به ایران و از ایران و بصره به بمبئی و هنکانگ می‌بردند. و نمازی بیشتر صادرات ایران را ترویج می‌کرد و تریاک محصول ایران را به چین می‌برد. و شنیدم که امتیاز استخراج طلا از معدنی در نزدیکی هنکانگ از دولت انگلیس گرفته بود و گاهگاه می‌دیدم که شمش طلا به شیراز می‌فرستاد.»

(محمد حسین رکن‌زاده آدمیت، دانشمندان و سخن‌سرایان فارس، تهران: اسلامیه- خیام، 1337، ج 2، صص 406-407) حاج محمدحسن نمازی ماسون بود.

محمد نمازی پسر حاج محمد حسن و سناتور مهدی نمازی پسر حاج محمد حسین است. در سال‌های جنگ اوّل جهانی محمد نمازی، در شراکت با آقا جان کلیمی (نیای خاندان کهن صدق)، «رشن‌دار» (سررشته‌دار) قشون انگلیس در جنوب ایران بود. در سال‌های جنگ دوّم جهانی مهدی نمازی، در شراکت با مه‌یر عبدالله (یهودی بغدادی)، پیمانکار ارتش آمریکا در ایران بود. محمد و مهدی نمازی نیز از فراماسون‌های متنفذ ایران بودند.

تصاویری از محمد نمازی در کسوت ماسونی به‌همراه سایر اعضای لژ روشنایی در ایران در کتاب اسماعیل رائین (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 3، صص 131، 133) مندرج است.

به‌دلیل همین پیوندهای دیرین و ریشه‌دار با شبکه مقتدر و جهانشمول فوق است که بیل کلینتون، رئیس‌جمهور پیشین ایالات متحده آمریکا، در پایان سال 1998 میلادی یکی از اعضای این خاندان به‌نام حسن نمازی را به‌عنوان سفیر آمریکا در آرژانتین منصوب کرد.

محمد نمازی (متوفی فروردین 1351) بخش عمده عمرش را در آمریکا سپری کرد. او برای فرار از پرداخت مالیات ثروت هنگفتی که در این کشور انباشته بود، به احداث برخی تأسیسات خیریه در شیراز، به‌ویژه بیمارستان نمازی و لوله‌کشی آب شیراز، دست زد. او از این طریق هم سود قابل توجهی برد و هم «خوش‌نام» شد. طبق قوانین آمریکا، صرف پول در امور خیریه، در هر جای دنیا، پرداخت مالیات را به شدت کاهش می‌دهد. در بسیاری از اسناد و منابع تاریخی از محمد نمازی تصویری مثبت دیده نمی‌شود.

 دکتر محمد مصدق به شدت به نمازی بدبین بود و او را عامل انگلیسی‌ها می‌دانست. به‌نوشته دکتر غلامحسین مصدق، در زمان سفر مصدق برای شرکت در اجلاس شورای امنیت به نیویورک (مهر 1330)، محمد نمازی «مرد اوّل سفارت» بود و تمامی کارکنان سفارت ایران حقوق‌بگیر او. «مثل ریگ پول خرج می‌کرد... وی قصد داشت با استفاده از قدرت مالی خود اعضای هیئت نمایندگی ایران حتی پدرم را زیر نفوذ خود درآورد. پدرم در حین مسافرت به آمریکا به من، صالح و دکتر فاطمی و یکی دو نفر دیگر از همراهان گفت: ما در این مأموریت به‌جز انگلیسی‌ها و عوامل آن‌ها در آمریکا با دو ایران متنفذ هم سروکار داریم: یکی حاج محمد نمازی و دیگری گالوست گلبنگیان، باید مراقب آن‌ها نیز باشیم. صحت پیشگویی پدر و سوءظنی که نسبت به نمازی داشت پس از کودتای 28 مرداد به اثبات رسید.» [17]



1.  محمود عرفان، «فراماسون‌ها در ایران»، یغما، سال دوّم، شماره 12، اسفند 1328، ص 550.

2.  اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران: مؤسسه تحقیق رائین، چاپ اوّل، 1348، ج 2، ص 413-416.

3.  همان مأخذ، ج 2، صص 417-418.

4.  همان مأخذ، ج 3، صص 131، 133

5.  رکن‌زاده آدمیت، دانشمندان و سخن‌سرایان فارس، ج 3، صص 204-206.

6.  مصاحبه با عبدالله خان قوامی، پسر ارشد حاج ابوالقاسم خان نصیرالملک، جمعه، 15 شهریور 1387.

7.  شیخ عبدالرسول نیّر شیرازی، روزگار پهلوی اوّل، به‌کوشش دکتر محمدیوسف نیری، شیراز: قطب علمی پژوهش‌های فرهنگی و ادبی فارس، 1387، ص 22.

8.  همان مأخذ، ص 164.

9.  همان مأخذ، صص 448-454.

11.  Council on Foreign Relations (CFR)

12.  RAND Corporation

15.  صبح امروز، شنبه 12 دی1377 ص 4.

16.  http://www.guardian.co.uk/uk/2009/jan/16/rare-books-farhad-hakimzadeh

17. (غلامحسین مصدق، در کنار پدرم مصدق: خاطرات دکتر غلامحسین مصدق، به‌کوشش غلامرضا نجاتی، تهران: رسا، 1369، ص 83) باقر پیرنیا، استاندار پیشین فارس در دوران پهلوی که چهره‌ای کم و بیش خوش‌نام است، در خاطراتش می‌نویسد: محمد نمازی وابسته افتخاری سفارت ایران در واشنگتن بود بدون دریافت حقوق.


منابعی برای مطالعه درمورد حسن نمازی :

http://alef.ir/1388/content/view/52458/83/

http://www.robeshadi.com/index.php?option=com_content&view=article&id=579:1389-01-01-23-42-14&catid=1:latest-news&Itemid=50

http://mehdiabadani.persianblog.ir/post/3053

  • بنده خدا

نظرات  (۳)

  • پابرهنه شیرازی
  • سلام.
    پابرهنه به روز هست با"عدالتخواهان واقعی چه کسانی هستند؟"
    سربزنیدونظریادتون نرده
    http://www.paberahneh-s.blogfa.com/
  • کانون وبلاگ نویسان فتح
  • خداحافظ آقای فرماندار ...
    شما توی وبلاگتون تبیین و روشنگری رو انجام میدید میشه واسه مسایل روز مملکتمون هم 1 پست بذارید...یا علی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی